ابوتوس
دیروز آغاها و آناها رفته بودن شهرستان برای تشییع جنازه دختر عموی اسلا. بماند که خبر تکان دهنده و ناراحت کننده ای بود و ما از جزئیاتش هنوز چیزی نمی دونیم. خلاصه قرار بود من و بابایی کلید برداریم که دوتایی یادمون رفته بود و بابایی هم سوئیچ زاپاس رو برده بود(چون شب قبلش تو با سوئیچ اصلی که کلیدای خونه هم روش بود، بازی می کردی و من یواشکی از دستت گرفتم و گذاشتم تو جا کلیدی اما بابایی همه جا رو گشته بود دنبالش جز جا کلیدی) و ما پشت در موندیم. عمه می خواست خونه تکونی کنه یا شایدم استراحت کنه و من نمی خواستم مزاحمش باشیم. تصمیم گرفتیم بریم خرید عید. تو هم نه کلاه داشتی نه کاپشن و نه کفش و نه شلوار. با دایی مهدی رفتیم خوابگا و دایی زحمت کشید تو رو ...
نویسنده :
مامان تربچه
12:45